خانه دل تنگ غروبی خفه بود
مثل امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید
زود بر خواهد گشت
ابری هست به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمین دل آن کودک خرد ؟
آری آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنی هرگز را
تو چرا بازنگشتی دیگر ؟
آه ای واژه شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم آه
+هوشنگ ابتهاج
+چقد این مصرع عنوان دوستداشتنیه
گول ظاهرشو نخور
خودش تنهایی جور یک مثنوی رو میکشه...
توکل به خدا:)...
ما را در سایت توکل به خدا:) دنبال می کنید
برچسب : بروآنجا,منتظرند, نویسنده : 8harema3 بازدید : 198 تاريخ : چهارشنبه 8 شهريور 1396 ساعت: 18:03